سایت رسمی فدارسیون فوتبال؛ احسان محمدی- آفتاب در بخارا غروب کرده است که از سالن ورزشی مجموعه دانشگاه تاشکند سوار اتوبوس میشویم. نوجوانهایی که لباس آبی فیفا را پوشیدهاند برایمان دست تکان میدهند. به همهشان مچبند ایران دادهایم. به مچشان میبندند و با خوشرویی خودشان را حامی ایران معرفی میکنند. ما تنها تیمی هستیم که روی سکوها و اطراف استادیوم این همه پرچم و شال و تیشرت هواداری داریم. دستکم در بخارا هر طرف را نگاه کنید سه رنگ پرچم ایران چشمک میزند. همین کافی است که فراموش کنی در کشور دیگری هستی.
موقع سوار شدن به اتوبوس هر بازیکن انگار در یک صندلی آرام میگیرد. ته اتوبوس سالار آقاپور، مهدی کریمی، سجاد یوسفخواه و مسلم اولادقباد مینشینند. صدای موسیقی حماسی بلند است. بازیکنان پر از شوق و انرژی هستند. خسته نمیشوند، نه از تمرین نه از گوش دادن به موسیقی! سعید احمدعباسی دنبال اینترنت میگردد که بازی برزیل – کاستاریکا را با گوشی موبایلش ببیند. ساقهای او تشنه گلزنی است، درست مثل بقیه بازیکنان که دوست دارند همین امروز به مصاف مراکش بروند.
سیامک داداشی و اصغر قهرمانی دو مربی تیم کنار هم نشستهاند. پشت سر شمسایی و سفالمنش که همیشه در حال مشورت با هم هستند. در مورد تمرین حرف میزنند و تحلیل بازی آخر مراکش مقابل پرتغال. نماینده آفریقا به عنوان بهترین تیم سال 2023 فوتسال جهان انتخاب شده و همین اعتماد به نفس خوبی به بازیکنانش داده که رویاهای بزرگی در سر داشته باشند.
بهروز عظیمی در مورد معدنچیان طبس میپرسد. از پریروز بچهها مدام پیگیر اخبار هستند، استوری گذاشتهاند، همدردی میکنند ولی وقتی دورتر از وطنی، همیشه احساس میکنی اندازه کافی در سوگ شریک نیستی. میدانیم که بهتر است بازیکنان فقط روی جام جهانی تمرکز کنند اما «چو عضوی به دردآورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار». ایران رنجور شده و خبرها راهشان را باز میکنند، طبیعی است اینجا هم تاثیرش را بگذارد.
محسن داودی همانجا توی اتوبوس عکسها و ویدیوها را از دوربینش انتخاب میکند که بفرستیم برای سایت روابط عمومی فدراسیون فوتبال، برای شبکه خبر، شبکه ورزش ... در این چند روز صدها عکس و دهها ویدیو و هزاران کلمه را راهی تهران کردهایم اما هنوز انگار کم است.
تمرین همه را سرحال آورد. وحید شمسایی و کادرش تمام تمرکزشان را گذاشتهاند روی تیم مراکش. مراکشیها دیشب از تاشکند به هتل ما در بخارا رسیدند، فرانسوی و عربی حرف میزنند، اما توی لابی چشمشان به مچبند ایران که میافتد سکوت میکنند. به آنها لقب «شیرهای اطلس» دادهاند. همجواری شیر و یوزپلنگ حتماً با سکوت و احترام همراه است. مراکشیها با بازیکنان فرانسه بیشتر دمخورند. فرانسویهایی که شب شکست 4-1 مقابل ایران در لابی جشن گرفتند، سرود خواندند و لذت بردند از شکست!
به هتل «ساهید زرافشون» میرسیم. بازیکنان به آقای دهقان تدارکات تیم کمک میکنند تا مشمای بزرگ پر از لباسهای خیس و عرق کرده، بطریهای آب، کیسه توپها و چمدانی که در آن تجهیزات مربوط به تمرین است را سوار آسانسور کنند و برسانند به طبقه چهارم. دکتر پورمند، بهنام مرتضایی و امین راحمیپور که کادر پزشکی را تشکیل میدهند مراقب دو، سه بازیکن هستند که هنوز انگار آنفلوآنزای سمج از توی سلولهایش قصد بیرون رفتن ندارد.
دو ساعت بعد همه دوش گرفته و مرتب در رستوران هتل هستند. احسان اصولی و بهزاد آزاد با ابوالفضل کریمیان مدیر تیم سر میز جلسه کوچکی گذاشتهاند که هر کاری میشود کرد تا بچهها و کادر در آرامش بیشتری روی مسابقات تمرکز کنند را انجام بدهند. بعد از شام بچهها به عادت این شبها صندلیها را دور هم میچینند که مافیا بازی کنند. گاهی لازم است که بازیکنان برای رهایی از فشار مسابقات ذهنشان را دور کنند، بازیهای گروهی هم تیم را به هم نزدیک میکند، هم با آن کلکل و رقابت و کُریخوانی و جرزنی دقایقی به مغز استراحت میدهد که به فوتسال فکر نکنند.
وحید شمسایی وارد جمع میشود، مثل همیشه دستش را میبرد لای موهایش بعد میگوید «من هم بازی!» همه میدانند که اهل مافیا بازی کردن نیست، صندلیاش را میگذارد جفت بچهها و بعد همه اضافه میشوند. یک حلقه 30 نفره. همه هستند. او یکی یکی از بچهها میخواهد حرف بزنند، از خودشان، حال و هوای تیم و چیزهایی که توی سرشان است.
جانمایه تمام حرفها این است:«ما ایرانیها در روزهای سخت همیشه بهتر عمل میکنیم، اینجا تیمیم، پشت همیم، برای هم بازی میکنیم و جوری میجنگیم که جای افسوس باقی نماند». بزرگترها و جوانترهای تیم حرفشان یکی است، بعد همه بلند میشویم و به افتخار ایران دست میزنیم.
این دورهمیهای گاه و بیگاه، شاید از دور معمولی به نظر برسد اما همیشه به بیشتر گره خوردن تیم و بازیکنان به هم کمک میکند. اصغر حسنزاده، حسین طیبی، محمدرضا سنگسفیدی و سعید احمدعباسی تجربههای بیشتری دارند، جامهای جهانی بیشتری تجربه کردهاند، برای همین حامی جوانترها میشوند، اینجا کسی بزرگتر بودنش را توی چشم کسی فرو نمیکند، اینجا یک «تیم» و یک «خانواده» دور هم جمع شدهاند تا از ایران و اعتبار فوتسالش دفاع کنند.
«اکبر علی» پسر تاجیکی که پیشخدمت رستوران است، آرام به من میگوید «ایران چمپیون میشود!» برمیگردم به چشمهای سیاه و جوانش نگاه میکنم، لبخند میزند. شبیه سربازی است که از دل تاریخ آمده تا همین را مژده بدهد و برود. مثل سالار آقاپور که در میکسدزون بعد از بازی مقابل فرانسه به خبرنگار انگلیسی گفت: «ما اینجا نیومدیم که حتی دوم بشیم، اومدیم قهرمان بشیم» دلم قرص میشود.
میدانم راه سخت و دشوار است، مراکش و برزیل و احتمالاً اسپانیا مثل خار مغیلان سر راه کارون ایران هستند اما به خودم میگویم:«چون تو را نوح است کشتیبان، غم مخور!»
ساعت نه و نیم شب به وقت بخارا است، اصغر حسنزاده ایستاده وسط حلقه بازیکنان و بازیگردان «مافیا» شده، مسعود محمدی دروازهبان تیم دارد «فکت» میآورد که سفید است. از رستوران بیرون میروم، توی لابی دو دختر کوچک همدیگر را دنبال میکنند، مادرشان صدا میزند: «رخساره! دخترچه! آرام باش!» و دختر معلوم است که آرام نمیگیرد! ونزوئلا و تاجیکستان و گواتمالا رفتهاند و دو توریست ایتالیایی و آلمانی دارند با انگلیسی دست و پا شکستهای با هیجان در مورد دیدنیهای شهر حرف میزنند، دلم میخواهد به آنها بگویم: «کام تو ایران حبیبی!» ... بخارا زیباست اما ایران چیز دیگری است.
از هتل بیرون میزنم، باد پاییزی دارد چهار پرچم را در هوا میرقصاند: ایران، ازبکستان، فرانسه و مراکش! ... در مغزم ناخوداگاه این آهنگ پلی میشود: «ایران! فدای اشک و خنده تو! دل پُر و تپندهی تو! فدای حسرت و امیدت ...»